محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان

از چه کنم مجابشان، پخته یکی و خام دو

مرا به روز قیامت غمی که هست این است

که روی مردم دنیا دوباره باید دید

به جُز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که عَلَم کند به عالَم شهدای کربلا را

شادی کوچکی می خواهم

آنقدر کوچک که کسی نخواهد از من بگیرد!

هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر،

این هم نشان ما یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

 آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح

بوی زلف تو همان مونس جان است که بود

چند روزیست دلم ، میل زیارت دارد

باز حس می کنم این قلب ، حرارت دارد