مگو در کوی او شَب تا سَحر بهر چه می‌گردی

...که دل گم کرده‌ام آنجا و میجویم نشانش را

چه مبارک سَحری بود و چه فَرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

ﺑﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻔﺎﺧﺮﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺳﺤر

ﺍﻭ ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﻡ ﺯﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻡ ﺯﺩﻡ!

شب من نشان مویت ... سحرم نشان رویت

قمر از فلک در افتد، چو نقاب بر گشایی

اى نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کُش عیار کجاست

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

کجا بودی؟ که دیشب تا سحر در فکر گیسویت

دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم