گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن...

دیدار می نمایی و پرهیز میکنی

بازار خویش و آتش ما تیز می کنی؟

گرفتم آتش پنهان خبر نمی داری

نگاه می نکنی، آب چشم پیدا را...

آغوشت به این داغی و جالب اینکه هیچ جا

در توصیفات بهشت خبری از آتش نبود!

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد

پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست