سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست

همه بر همدگر افتاده وبرهم نگران !

پر زد دلم، رسید به صحرای کربلا

ای کاش این پرنده از آغاز پر نداشت

گرچه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت

در این خانه به امّید تو باز است هنوز

ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری 

 چون سنگ دلان دل بنهادیم به دوری

گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم

اما دلم برای همان هیچ کس گرفت

ﻋﻘﻞ ، ﺩﺭﺱ ﺣﺬﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ، ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ

ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ ﺩﻟﻢ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ !

شنیدمت که نظر می‌ کنی به حال ضعیفان

تَبم گرفت و دِلم خوش، به اِنتظارِ عیادت