ندیدمت که بکردی بدان چه بگفتی 

طریق وصل گشادی، من آمدم تو برفتی

چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی؟

بنده بی جرم و خطایی نه صواب است مرانش

حذر کن ز نادان ده مرده گوی

چو دانا یکی گوی و پرورده گوی

فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید

که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را...

هر صباحی غمی از دورِ زمان پیش آید

گویم: این نیز نهم بر سرِ غم‌های دگر

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

ما به خلوت با تو ای آرامِ جان، آسوده‌ایم

بیش از این صبر ندارم که تو هر دم برِ قومى

بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی!

مکنید دردمندان گله از شب جدایی!

که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم‌..

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز       به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال      همایون بادت این روز و همه روز