‏تیری زدی و زخمِ دل آسوده شد از آن

هان ای طبیبِ خسته‌دلان! مرهمی دگر

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!

نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می باید

   دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می باید...

هشیاریم افتاد به فردای قیامت ،

زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز ...