مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو

شاه بیتی می شود در دفتر دیوان عشق..

عشق شورانگیز پیش از آسمان آمد پدید

میزبان اول نمکدان بر سر خوان آورد

دیده از اشک و دل از داغ ولب از آه پر است 

عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد 

مست شد،خواست که ساغر شکند،عهد شکست

فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست!

پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق

هر که را چون سرو این‌جا پای در گل ماند، ماند

مرا به روز قیامت غمی که هست این است

که روی مردم دنیا دوباره باید دید

آن قدر ندارم که سزاوار تو باشم 

آن بِه که گرفتار ِ گرفتار تو باشم 

مرا ز یاد تو برد و تو را ز خاطر من

ستم ، زمانه از این بیشتر  چه خواهد کرد؟

نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من

خدا ناکرده در دل رنجشی داری مگر از من؟!

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است

ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند