چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری

که دگر پُرسشِ حالِ پدرِ پیر نَکردی!

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده...

یوسف گمگشته ، برگرد زلیخا دارد

بی تو و پیراهنت گریه کنان می میرد

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود