قدر اهل درد، صاحب درد می داند که چیست

مرد صاحب درد، درد مرد می داند که چیست!

سخن خوبست ز اول، خاطر کس را نرنجاند

که بعد از گفتگو سودی ندارد، لب گزیدنها

ملت جاهل مکن مجادله با بخت

فرو بزرگی به دانش است و بس امروز

تواضع ز گردن فرازان نکوست

گدا گر تواضع کند خوی اوست

بزرگی سراسر به گفتار نیست

دو صد گفته چون نیم کِردار نیست!

گر من ز تو ای دوست همی ننگ ندارم!

تو نیز مدار از من و از صحبت من ننگ...

از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور

در سر کوی تو از پای طلب ننشستم 

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی

ترا آشتی بهتر آید ز جنگ

فراخی مکن بر دل خویش تنگ