خون می‌خوریم در غم و حرفی نمی‌زنیم
ما عاشقِ توایم همین است ماجرا!

خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت:
گاهی به قدرِ صبر بلا می‌دهد خدا.‌..

عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی

بوی یک تک بیت، ناگه مست و مدهوشت کند...

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد!

اِی بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدار

تا دست خداحافظیش را بفشارم...

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب

ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!

در قفل فروبسته ی غم های دل خویش 

آن کهنه کلیدیم، که دندانه نداریم 

بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا

از هر چه هست، غیر تو بیزار کرده است!

ای سیب چرخ‌زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه ، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست

و گر نه فاصله ی ما هنوز یک قدم است