تویِ آسمون ماه و دِق میده ماه و دِق میده دردِ بی دردی

پاییز اومده پاییز اومده،پی نامردی..

اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

نبض مرا بگیر و ببرم با خویشتن

تا خون باده شود در رگان من...

مرا آن نیمه دیگر بدان، آن روح سرگردان

که کامل می‌شود با نیمه خود روح تنهایت

ﺑﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻔﺎﺧﺮﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺳﺤر

ﺍﻭ ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﻡ ﺯﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻡ ﺯﺩﻡ!

دَریایِ شُور اَنگیز چَشمانَت چه زیباست

آنجا که بایَد دِل به دَریا زَد همیِنجاست 

ز تمام بودنی ها "تو" همین از آن من باش

که به غیر با "تو" بودن دلم آرزو ندارد!